یک بادبادک بود که دنبال دوست میگشت. یک روز توی فیس بوک با یک باد آشنا شد. از آن روز به بعد باهم چت کردند.
یکی بود یکی نبود افراسیاب پادشاه تورانیان به ایران حمله کرده بود. ایرانیان همه ناراحت و غمگین بودند.
آن شب برف سنگيني باريده بود. همه جا سرد بود.
موچي ( مورچه كوچولو ) و فيلو ( فيل كوچولو ) در خانه بودند. بخاري كوچك آنها روشن بود اما نميتوانست همه خانه را گرم كند.